تحولات لبنان و فلسطین

تعدادی از شاعران کشورمان در واکنش به حادثه تلخ شهادت آتش نشانان در ساختمان پلاسکو شعرهایی سروده‌اند.

تهران دل شکسته ز داغ گران بگو/ از مردهای عاشق آتش نشان بگو

به گزارش قدس آنلاین، تعدادی از شاعران کشورمان در واکنش به حادثه تلخ شهادت آتش نشانان در ساختمان پلاسکو شعرهایی سروده‌اند. پروانه نجاتی، وحید طلعت، مجتبی اصغری فرزقی و مجید هادی نیز از شاعرانی هستند که برای این واقعه تلخ شعرهایی سروده‌اند که در ادامه می‌آید:

۱

وحید طلعت

در چشم‌های عاشقت خورشید جان می‌داد
بر شانه‌هایت کوهی از آوار می‌افتاد

تو رفته بودی تا فرو بنشانی آتش را
تنها، سبکبار و رها از زندگی آزاد

سهم تنت از تاجران پنبه آتش بود
پس شعله ور تر می‌شدی با شعله‌های باد

آتش‌نشان! ای غیرت اندوهگین شهر!  
ای در سکوت بغض‌هایت سالها فریاد

آتش چه بی رحمانه بر جان تو افتاده‌

ای جان شیرین در دل ویرانه‌ها، فرهاد!

۲

پروانه نجاتی


تهران دل شکسته ز داغ گران بگو
از مردهای عاشق آتش نشان بگو
از آتش مسامحه‌ای که زبانه زد...
...تا شرح پاکبازی و تقدیم جان بگو
حالا که آسمان دلت تار و ابری است
برخیز و در مناره ماتم اذان بگو
تو پایتخت کشور مردان عاشقی
از سینه‌های سوخته بی نشان بگو
آوار بغض کار تو را سخت کرده است
طاقت بیار از آن همه تاب و توان بگو
امروز گریه کن ولی از روزهای بعد
از زندگی برای دل آشفتگان بگو
 

۳
مجتبی اصغری فرزقی

یاد تو در ذهن و زبان آتش گرفته
اسم تو را بردم دهان آتش گرفته
باران شدی تا که بباری روی آتش
دیدم که باران ناگهان آتش گرفته
در جنگ آتش گفتم از آرش خبر نیست
گفتند با تیر و کمان آتش گرفته
دیدی درختان در حریق مرگ هستند
حتی تو دیدی باغبان آتش گرفته
وقتی که آتش نعره می‌زد دیده بودی
گفتی زمین با آسمان آتش گرفته
یاد تو را کردم زبانم سوخت بسیار
کاغذ...قلم ...حتی بیان آتش گرفته
از یاد ما هرگز نخواهی رفت ققنوس
از داغ مرگت دیده‌مان آتش گرفته

۴

مجید هادی

از سر پنجره رد نمی‌شد، سایه‌ی سرد و توفانی مرگ
مشت بر سینه‌ی شیشه می‌زد، تندباد خروشانی مرگ

اخم بر غنچه‌ی روی رف کرد، خنجرش را سرآسیمه برداشت
چرخ زد در حیاط و... گلی شد، پیش‌مرگانه قربانی مرگ

قلب آیینه بود آنچه افتاد... های و هو از سر کوچه افتاد!
در دل تنگ هر غنچه افتاد، نقشی از طرح گلدانی مرگ

درد، ققنوسِ هم‌آشیانش، دود و آوار و آتش، نشانش
هم گریزان ز آتش‌نشانش، دست پیدا و پنهانی مرگ

روشنی در خسوف است یعنی، بانگ هوهوی بوف است یعنی،
راز و رمز حروف است! یعنی: "زندگی" بوده "زندانی مرگ"

بعد از آنی که گلبرگ را کُشت، دست عشق آمد و مرگ را کشت
عشق منظومه‌ی جاودانی، عشق یعنی که حیرانی مرگ

عاشقانی که مجنون سرشتند، در زمستان هم اردیبهشتند
ای شهادت! به کلکت نوشتند: شرح حال پریشانی مرگ

منبع: خبرگزاری فارس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.